لغت نامه دهخدا
فیض بخش. [ ف َ ب َ ] ( اِخ ) شاه قاسم پسر سیدمحمدنوربخش. عارفی زاهد بود و در تمامی فنون طریقت خلیفه پدرش نوربخش بود. معروف است که سلطان حسین میرزا از سلطان یعقوب والی عراق درخواست که فیض بخش را روانه خراسان نماید تا به برکت قدوم او بیماریش درمان پذیرد، و برای قبول این تقاضا قصبه سمنان را پیشکش سلطان یعقوب کرد و با رفتن شاه قاسم بیماری او درمان پذیرفت و این امر موجب عزت و شوکت فیض بخش گردید. اما مخالفان وی به شاه پیشنهاد کردند که اجازه دهد شاه قاسم در روزهای جمعه به منبر رود و همه را مستفیض گرداند، و آنها با استفاده از این امر مسائل مشکل را برای او مطرح کنند و اعتبارش را از میان ببرند و چون در روز جمعه بر منبر رفت و بحث در فضیلت لااله الااﷲ آغاز کرد جامی مسائلی را مطرح کرد و گفت در این کلمه بحثی دارم ، شاه قاسم جواب داد در عراق شنیده بودم که در «علی ولی اﷲ» بحث داری و حالا معلوم شد در «لااله الااﷲ»هم بحث داری ، و غائله دشمنان به همین جا ختم شد، و شاه قاسم تا سال 981 هَ. ق. که درگذشت در کمال رفاه و حرمت زیست. ( از ریحانة الادب با تصرف و اختصار ).