غلبه کردن

لغت نامه دهخدا

غلبه کردن. [ غ َ ل َ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) چیره شدن. چیر شدن. فائق آمدن. صولت. بُهور. بَهر. غَلب. غَلَب. غَلَبَة. غُلبَة. استحواذ. بَذّ؛ غلبه کردن. اِبرار؛ غلبه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) : غلامان تیر انداختن گرفتند و چنان غلبه کردند که کس را از غوریان زهره نبودی که از برج سر برکردندی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111 ). و او کسی است که در حکم بر او غلبه نمیتوان کرد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 310 ). تنی چند را فروکوفت مردمان غلبه کردند و بیمحابایش بزدند. ( گلستان سعدی ). در آن فرصت گرگ غلبه کرده بود. ( انیس الطالبین ص 154 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) چیره شدن برکسی فایق آمدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم