لغت نامه دهخدا
جعدشان در مجلس او مشکبار
زلفشان در پیش اوعنبرفشان.فرخی.از شراره آه مشتاقان دل
آتش عنبرفشان برکرد صبح.خاقانی.شه از زلف مشکین آن دلکشان
کمندی برآراست عنبرفشان.نظامی.سرآغوش و گیسوی عنبرفشان.نظامی.نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید.سعدی.