عذق

لغت نامه دهخدا

عذق. [ ع َ ] ( ع مص ) دور کردن گشن را از ماده شتران و فراهم آوردن و فراگرفتن آنها را. || بستن بر گوسفند پشم را بخلاف رنگ آن جهت نشان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطرالمحیط ). نشان کردن گوسفند. ( تاج المصادر بیهقی ). || دشنام دادن کسی را و تهمت کردن. ( منتهی الارب ). کسی را بعیبی معروف کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || نسبت دادن کسی را به چیزی. || بازآوردن. ( منتهی الارب ).بازبیاوردن. ( تاج المصادر ). || بریدن شاخهای خرما. ( منتهی الارب ) ( از قطرالمحیط ) ( تاج المصادربیهقی ). || ریخ زدن شتر. ( منتهی الارب ).
عذق. [ ع ِ ] ( ع اِ ) خوشه خرما. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطرالمحیط ). || خوشه انگور یا خوشه انگورکه باران خورده باشد. ( منتهی الارب ). ج ، اعذاق ، عُذوق. || هر شاخ که بر آن شاخهای ریزه باشد. ( از اقرب الموارد ) ( از قطرالمحیط ) ( منتهی الارب ). || عزت. ( قطرالمحیط ) ( از اقرب الموارد ). || ارجمندی. ج ، عَذق. || ( اِخ ) قلعه ای است به مدینه مر بنی امیة زید را. ( منتهی الارب ).
عذق. [ ع َ ذِ ] ( ع ص ) مرد زیرک هوشیار چرب زبان. ( از اقرب الموارد ) ( از قطرالمحیط ) ( از منتهی الارب ). || طیب عذق ؛ خوشبوی تیز و تند بوی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
عذق. [ ع َ ] ( ع اِ ) خرمابن با بار. ج ، اَعذُق و عِذق ؛ و منه قول الجباب بن المنذر انا عذیقها المرجب. || نوعی از خرما در مدینه. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

خرما بن بابار نوعی از خرما در مدینه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال زندگی فال زندگی فال امروز فال امروز فال چای فال چای