عبقه

لغت نامه دهخدا

( عبقة ) عبقة. [ ع َ ق َ ] ( ع اِ ) عبکه. چربش روغن در مشک. ( منتهی الارب ). وضرالسمن فی النحی. ( اقرب الموارد ). یقال ما فی النحی عبقة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
عبقة. [ ع َ ب ِ ق َ ] ( ع ص ) امراءة عبقه ؛ زن آلوده به بوی خوش از چند روز که هنوز باقی است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

امراه عبقه زن آلوده ببوی خوش از چند روز که هنوز باقی است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال سنجش فال سنجش فال رابطه فال رابطه