طلو

لغت نامه دهخدا

طلو. [ طَل ْوْ ] ( ع اِ ) ریزه هر چیزی. ( منتهی الارب ). || آهوبره که نوزاده باشد. ( منتخب اللغات ).
طلو. [ طَل ْوْ ] ( ع مص )پای بچه چهارپایان بستن. ( منتهی الارب ). ببستن پای بچه چهارپای که زنگله دارد. ( تاج المصادر بیهقی ).
طلو. [ طُل ْوْ ] ( ع ص ) قابض باریک اندام. || ( اِ ) گرگ. ( منتهی الارب ). ( بکسر ) بعربی اسم ذئب است و بفارسی مس را نامند. ( فهرست مخزن الادویه ).

فرهنگ فارسی

قابض باریک اندام گرگ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال حافظ فال حافظ