طحن

لغت نامه دهخدا

طحن. [ طَ ] ( ع مص ) آرد کردن گندم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کذا طحنت الرحی. ( منتهی الارب ). آسیا کردن. || طحنت الافعی ؛ گرد گردید مار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خردکردن و طاحونه که آسیا باشد مسمی به اسم لازم است.
طحن. [ طِ ] ( ع اِ ) آرد. و فی المثل : اسمع جعجعة و لااری طحنا؛ یعنی آواز آسیا میشنوم و نمی بینم آرد را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دقیق. || گرد. ( دهار ).
طحن. [ طُ ح َ ] ( ع اِ ) جانورکی است. || شیر بیشه. || مرد کوتاه بالا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بعربی غنم را گویند. || حربا. ( فهرست مخزن الادویه ).

فرهنگ عمید

١. آرد کردن گندم یا دانۀ دیگر، آرد کردن.
٢. جویدن.

فرهنگ فارسی

جانورکی است یا شیر بیشه یا وحربا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم