صمصامه

لغت نامه دهخدا

( صمصامة ) صمصامة. [ ص َ م َ ] ( ع اِ ) تیغ که بازنجهد از زخم. ( مهذب الاسماء ). تیغ بران که بازنگردد. ( منتهی الارب ). || ( ص ) رجل صمصامة و فرس صمصامة. گذرنده در کار و عزیمت. || درشت. || استوار. در همه معانی رجوع به صمصام شود.
صمصامة. [ ص َ م َ ] ( اِخ ) نام شمشیر عمروبن معدیکرب است : بعث عمربن الخطاب الی عمروبن معدیکرب ان یبعث الیه بسیفه المعروف بالصمصامة... ( العقد الفرید چ محمدسعید عریان ج 1 ص 134 ). وصف سیف عمروبن معدیکرب الذی یقال له الصمصامة لموسی الهادی... ( همان کتاب ج 1 ص 135 ). در البیان و التبیین چ قاهره 1351 هَ. ق. ج 3 حاشیه ص 17 نیز صمصامة آمده است. رجوع به صمصام شود.

فرهنگ فارسی

نام شمشیر عمر و بن معدیکرب است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم