شجع

لغت نامه دهخدا

شجع. [ ش ُ ج ُ ] ( ع اِ ) ریشه های درخت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || لگام چوبین که در جاهلیت ساختندی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) ج ِ شِجاعَة یا شَجاعَة یا شُجاعَة به معنی زن دلیر. ( منتهی الارب ).
شجع. [ ش َ ج َ ] ( ع مص ) سبک برداشتن ستور دست و پای را در رفتن. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) درازی. ( منتهی الارب ). طول. ( از اقرب الموارد ). || شجع از شتران ، سبک دست و پایی و سبک سیری باشد. ( از اقرب الموارد ).
شجع. [ ش ِ ج َ ] ( ع ص ) دلاور و پردل در شدت و در سختی جنگ و جز آن. ( از منتهی الارب ). شَجِع. ( منتهی الارب ). رجوع به شَجِع شود.
شجع. [ ش َ ج ِ ] ( ع ص ) دلاور پردل در شدت و در سختی جنگ و جز آن. ( منتهی الارب ). شجاع.( از اقرب الموارد ). شِجَع. ( منتهی الارب ). || شتر دیوانه : جمل شجعالقوائم ؛ شتر سبک دست و پا در رفتن. ( منتهی الارب ). سریعالنقل. ( اقرب الموارد ).
شجع. [ ش ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شجعاء. ( از اقرب الموارد ). ج ِ اشجع، شَجْعاء. رجوع به اشجع و شجعاء شود.
شجع. [ ش َ ] ( اِخ ) نام قبیله ای است از عذرة. ( از معجم قبایل العرب ج 2 ).
شجع. [ ش َ ] ( اِخ ) ( بنو... ) نام بطنی است از قبیله کلب. ( منتهی الارب ). و رجوع به معجم قبایل العرب ج 2 ذیل شجع شود.
شجع. [ ش ِ ] ( اِخ ) ( بنو... ) نام بطنی است از کنانه و آن جد حارث بن عوف صحابی است. ( منتهی الارب ). مؤلف معجم قبایل العرب ، عمر کحاله آرد: شجعبن عامر بطنی است از کنانه از عدنانیه و ایشان فرزندان شجعبن عامربن لیث بن بکربن عبدماةبن خزیمةبن مدرکةبن الیاس بن مضربن نزار باشند. ( از معجم قبایل العرب ج 2 ).

فرهنگ فارسی

جمع شجعائ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال میلادی فال میلادی فال پی ام سی فال پی ام سی فال درخت فال درخت