لغت نامه دهخدا
شبام. [ ش ِ ] ( ع اِ ) چوب خردی است که در دهان بزغاله کنند تا از مادر شیر نخورد. ( از اقرب الموارد ). چوب پتفوزبند بزغاله. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). چوب که در دهان بزغاله کنندتا شیر نخورد. ( مهذب الاسماء ). || رشته بند برقع. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). رشته ای که برقعرا بدان در پشت سر می بندند. ( ناظم الاطباء ). رشته ای که زنان روی بند با قفای خود بندند. ( مهذب الاسماء ).
شبام. [ ش ِ ] ( اِخ ) کوه بزرگی است در صنعاء. درختان و چشمه های بسیاردارد که آب آشامیدنی صنعاء از آن است و یک شبانه روزبا صنعاء فاصله دارد. ( از معجم البلدان ). || موضعی است در شام. ( منتهی الارب ). || شبام کوکبان ، در مغرب صنعاء است که در میان این دو یک روز راه است. ( از معجم البلدان ). || شبام سخیم ، به مشرق صنعاء در سه فرسخی آن است. ( از معجم البلدان ) ( الجماهر فی معرفةالجواهر ص 270 ). || شبام حراز، در طرف مغرب صنعاء بسوی جنوب ، در بین این دو محل مسافت دو روز راه است. ( از معجم البلدان ). || شبام حضرموت ، یکی از دو شهر حضرموت را گویند و شهر دیگر تریم است. ( از معجم البلدان ).
شبام. [ ش ِ ] ( اِخ ) نام اجدادی است که گروهی بدان منسوبند. ( از معجم البلدان ).
شبام. [ ش ِ ] ( اِخ ) ابن ربیعةبن جشم. جدی است جاهلی و فرزندان وی از بطن همدان از قحطانیه اند. ( از اعلام زرکلی ج 2 ص 405 ).
شبام. [ ] ( اِخ ) ( به معنی سرما ) نام شهری است در مشرق اردن که «رأوبین » و «جاد» در طلب آن بودند. ( سفر اعداد: 32:3 ) ( قاموس کتاب مقدس ).