سیاه شدن

لغت نامه دهخدا

سیاه شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) تاریک شدن. اسوداد :
بریده گشت پس آنگاه ششصدوسی سال
سیاه شد همه عالم ز کفر و از کافر.ناصرخسرو.زآن پیشتر که جامه جانت شود سیاه
از مردم سیاه درون اجتناب کن.صائب. || محو شدن. سترده شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
که فرغول برنتابد آن روز
که بر تخته بر سیاه شود نام.رودکی ( از لغت فرس اسدی ص 316 ).

فرهنگ فارسی

تاریک شدن اسوداد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم