لغت نامه دهخدا
بسی پادشاهان گردن فراز
که رفتند از اینجا بسوز و گداز.فردوسی.چون شمعسحرگاه دل سوخته هر شب
بی روی تو در سوز و گداز است چه گویم.عطار.ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است.حافظ.چون نیست نماز من آلوده نمازی
در میکده زآن کم نشود سوز و گدازم.حافظ.|| ( اِ مرکب ) نام آهنگی است و این همان شیرین و فرهاد است. ( یادداشت بخط مؤلف ).