سرگردان شدن. [ س َ گ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متحیر شدن. درماندن. راه ندانستن : در سبب سازیش سرگردان شدم در سبب سوزیش هم حیران شدم.مولوی.مرد باش و سخره مردان مشو رو سر خود گیر و سرگردان مشو.مولوی.یا مسافر که در این بادیه سرگردان شد دیگر ازوی خبر و نام و نشان می آید.سعدی ( کلیات چ مصفا ص 468 ).