سرد گردیدن

لغت نامه دهخدا

سرد گردیدن. [ س َ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) مقابل گرم گردیدن. || غمگین شدن. آزرده شدن :
چون ترا دید زردگونه شده
سرد گردد دلش نه نابیناست.رودکی.وزین کارها تو بکردار خویش
نگردی همی سرد زین روزگار.ناصرخسرو. || خاموش شدن. از کار افتادن. بازایستادن از کار :
دشمنان در مخالفت گرمند
و آتش ما بدین نگردد سرد.سعدی.

فرهنگ فارسی

مقابل گرم گردیدن یا غمگین شدن آزرده شدن یا خاموش شدن از کار افتادن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال کارت فال کارت فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال راز فال راز