سختی کشی

لغت نامه دهخدا

سختی کشی. [ س َ ک َ/ ک ِ ] ( حامص مرکب ) رنج بری. تحمل مشقت :
بسختی کشی سخت چون آهنم
که از پشت شاهان روئین تنم.نظامی.نه ایم آمده از پی دلخوشی
مگر کز پی رنج و سختی کشی.نظامی.کزین آمدن شه پشیمان شده ست
ز سختی کشی سست پیمان شده ست.نظامی.نداند کسی قدر روز خوشی
مگر روزی افتد بسختی کشی.سعدی.

فرهنگ فارسی

رنج برای تحمل مشقت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال فنجان فال فنجان فال اعداد فال اعداد فال تاروت فال تاروت