سخت کردن

لغت نامه دهخدا

سخت کردن. [ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) محکم کردن. سفت کردن. زفت کردن :
چون بچه کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و بیوکند موی زرد.بوشکور. || محکم بستن : چهارتن بودند از مهتران عجم... پیش پیغمبر علیه السلام آمدند بکمرهاء زرین میان سخت کرده. ( مجمل التواریخ ). || مشکل ساختن :
بترس سخت ز سختی چو کار آسان شد
که چرخ زود کند سخت کار آسان را.ناصرخسرو.مکن خواجه بر خویشتن کار سخت
که بدخوی باشد نگونساربخت.سعدی.- دل سخت کردن ؛ مصمم شدن. یکدل شدن. نامتزلزل بودن :
دل بر تمام توختن وام سخت کن
با این دو وام دار ترا کی رود دوام .
ناصرخسرو ( دیوان چ کتابخانه تهران ص 260 ).
- سخت کردن در ؛ بستن آن :
خود اندر پرستش گه آمد چوگرد
بزودی در آهنین سخت کرد.فردوسی.ز بیگانه ایوانْش پردخت کرد
در کاخ شاهنشهی سخت کرد.فردوسی.چون رسولان و حاجب که با ایشان... آمده بودند اندر رفتند در سخت کردند و آن دیگران را اندر گذاشتند. ( تاریخ سیستان ). چون اندرون ( هاشمیه ) شدند جنازه بینداختند و در سخت بکردند و سلاحها از زیر جامه بیرون آوردند. ( مجمل التواریخ ). و عمروبن لیث را به حجره ای بازداشته بود ( معتضد خلیفه ) و در سخت بکرده. ( مجمل التواریخ ).

فرهنگ فارسی

محکم کردن سفت کردن زفت کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال انگلیسی فال انگلیسی فال انبیا فال انبیا فال درخت فال درخت