ساح

لغت نامه دهخدا

ساح. ( ع ص ) کاونده. ( اقرب الموارد ). ضب ساح ؛ سوسمار خورنده گیاه. ( منتهی الارب ). || ج ِ ساحة. رجوع به ساحة و ساحت شود.
ساح. [ ساح ح ] ( ع ص ) گوسفند فربه. ( مهذب الاسماء ). گوسفندی است بسیار فربه. ( شرح قاموس ) ( منتهی الارب ). لحم ساح ؛ گوشت نیک فربه. شاة ساحّة؛ گوسپند بسیار فربه. ج ، سِحاح ، سُحّاح. ( منتهی الارب ).
ساح. ( اِخ ) نام یکی از چهار تن که در گردکردن شاهنامه منثور ابومنصوری. شرکت داشته اند. وی پسر خراسان و از مردم هرات بوده است. رجوع به مزدیسنا، دکتر معین ص 369 و 386 شود. در نسخ معتبر مقدمه شاهنامه ابومنصوری شاج ضبط شده است. رجوع به بیست مقاله قزوینی چ 1 ج 2 ص 24 شود.

فرهنگ فارسی

نام یکی از چهار تن که در گرد کردن شاهنامه منثور ابومنصوری شرکت داشته اند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال عشقی فال عشقی فال شمع فال شمع