زیبارخ

لغت نامه دهخدا

زیبارخ. [ رُ ] ( ص مرکب ) زیباروی. ( از فهرست ولف ). جمیل. نکوروی :
سمن بوی وزیبارخ و ماهروی
چو خورشید دیدار و چون مشک بوی.فردوسی.برخ شد کنون چون گل ارغوان
سهی قد و زیبارخ و پهلوان.فردوسی.اگر زیبارخی رفت از کنارت
ازو زیباتر اینک ده هزارت.نظامی.همچنان نامه کرد بر سقلاب
خواست زیبارخی چو قطره آب.نظامی.همه زیبارخ و موزون و دمساز
همه دستان سرا و نکته پرداز.نظامی.

فرهنگ فارسی

زیبا روی جمیل

فرهنگ اسم ها

اسم: زیبارخ (دختر) (فارسی) (تلفظ: ziba rokh) (فارسی: زیبارخ) (انگلیسی: zibarokh)
معنی: آن که چهره ای زیبا دارد، زیبا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت استخاره کن استخاره کن فال راز فال راز فال مکعب فال مکعب