زویل

لغت نامه دهخدا

زویل. [ زَ ] ( ع مص ) زال زوالاً و زؤولاً و زویلاً و زولاناً؛ درگشتن و دور گردیدن از جای. ( منتهی الارب ). زوال. ( ناظم الاطباء ). رجوع به زوال شود. || ( اِ ) جنبش. یقال : اخذه الزویل و العویل ؛ ای الحرکة و البکاء بحیث لایستقر علی مکان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). حرکت. ( از اقرب الموارد ). || جانب. ( اقرب الموارد ). || زال زویله ُ؛ پراکنده شد از بیم و از جای رفت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
زویل. [ زَ ] ( اِخ ) شهری است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). محله ای است به همدان. ( از معجم البلدان ).
زویل. [ زَ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک حاجر. ( منتهی الارب )( آنندراج ). موضعی است از دیار عامربن صعصعه نزدیک حاجر، و از منازل حاج کوفه است. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

موضعی است نزدیک حاجر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال چای فال چای فال احساس فال احساس فال اعداد فال اعداد