زعب

لغت نامه دهخدا

زعب. [ زَ ] ( ع مص ) پر کردن آوند را. || بریدن و پاره کردن آوند را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پر گردیدن رودبار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || برداشتن مشک پر را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || گاییدن زن را پس پر ساختن آن را از منی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || گرانبار رفتن بعیر. || دفع نمودن بار را و دور کردن آن را. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || یا برداشتن بار را و راست ایستادن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || راندن چیزی را. || تقسیم نمودن چیزی را در خود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
زعب. [ زِ ] ( ع مص ) دفع کردن مر او را [ ( کسی را ) ] قطعه ای از مال. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). دفع کردن و پاره ای از چیزی فرا کسی دادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ): زعب له من المال زعبة و یضم ؛داد و برید برای او پاره ای از مال. ( منتهی الارب ).
زعب. [ زِ ] ( ع اِ ) پول اندک. ( ناظم الاطباء ). پاره ای از مال. ( از اقرب الموارد ).
زعب. [ زُ ] ( ع اِ ) ج ِ زعبوب. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به زعبوب شود.

فرهنگ فارسی

جمع زعبوب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال رابطه فال رابطه فال قهوه فال قهوه فال فرشتگان فال فرشتگان