لغت نامه دهخدا
در آنکه نادان بودم چو گرد کردم ریش
مرا بنام همه ریش گاو خواند پدر.مسعودسعد.بس ریش گاوی ای خر ز نار منطقه
ای قلیه و کباب تو خوک مخنقه.سوزنی.چون مر او را واضع خرمایه گیرد ریش گاو
گاو او در خرمن من باشد از کون خری
چون نداری بر کسی حقی ، حقیقت دان که هست
هم تقاضا ریش گاو و هم هجا کون خری.انوری ( از آنندراج ).چرخ داند که ریشخند است آن
نه چو آن ریش گاو کون خر است.انوری.بباید ساخت با هر ناپسندی
که ارزد ریش گاوی ریشخندی.نظامی.ای بسا گنج آگنان کنجکاو
کان خیال اندیش را شد ریش گاو.مولوی.ریش گاو و بنده غیر آمد او
غرقه شد کف در ضعیفی درزد او.مولوی.هرکسی شد بر خیالی ریش گاو
گشته بر سودای گنجی کنجکاو.مولوی.|| افسار گاو. ( ناظم الاطباء ).