لغت نامه دهخدا
ریزه ریزه صدق هرروزه چرا
جمع می ناید در این انبار ما.مولوی.چو گربه درنربایم ز دست مردم چیز
ور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم.سعدی.- ریزه ریزه باران ؛ قسمی گل دوزی با ابریشم بر عرقچین و غیره. ( یادداشت مؤلف ).
- ریزه ریزه کردن ؛ پاره پاره کردن. به قطعات کوچک بریدن یا شکستن : پاره پاره و ریزه ریزه اش می کردم چنانکه هیچ نماند. ( کتاب المعارف ).
- ریزه ریزه کرده ؛ پاره کرده شده. شکسته شده به پارچه های کوچک. ( از ناظم الاطباء ).