لغت نامه دهخدا
ریة. [ رَی ْ ی َ ] ( ع اِمص ) سیرابی. ( ناظم الاطباء ). لغتی است در ریَّة. ( منتهی الارب ). || ( ص )عین ریة؛ چشمه بسیارآب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) دیدار نیک ، گویند: الحمدﷲ علی ریتک ؛ ای رؤیتک. ( ناظم الاطباء ).
ریة. [ ری ی َ ] ( ع اِمص ) سیرآبی ، گویند: من این ریتک ؛ ای من این ترتوون الماء. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) عین ریة؛ چشمه بسیارآب. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
ریة. [ ی َ ] ( ع اِ ) آنچه بدان آتش افروزند از لته و هیزم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شش. ( منتهی الارب ). تسهیل رئة به همزه. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ریَه و رئة شود. || نوع. ( از اقرب الموارد ).
ریة. [ ی َ ] ( ع مص ) وری. ( ناظم الاطباء ). افروخته شدن آتش. ( منتهی الارب ). || آتش جستن از آتش زنه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بیرون شدن آتش از آتش زنه. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به وُری شود. || آگنده شدن مغز استخوان. ( تاج المصادر بیهقی ). || بخوردن ریم جوف مردم را. ( تاج المصادر بیهقی ).
ریة. [ رَی ْ ی َ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بلوک وسیعی است در اندلس در سمت قبله قرطبه که به جزیرةالخضراء چسبیده است. ( از معجم البلدان ).