روشن تاب

لغت نامه دهخدا

روشن تاب. [ رَ / رُو ش َ ] ( نف مرکب ) آنکه یا آنچه روشنایی از او می تابد. درخشان :
چو بحر ژرف سپهر و چو لنگر زرین
فتاده در بن بحر آفتاب روشن تاب.امیر معزی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

آنکه یا آنچه روشنایی از او می تابد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت فال شمع فال شمع فال آرزو فال آرزو