روح دمیدن

لغت نامه دهخدا

روح دمیدن. [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) جان بخشیدن. زنده کردن. دمیدن روح. نفخ روح :
این لطف بین که در گل آدم سرشته اند
وین روح بین که در تن عالم دمیده اند.سعدی.

فرهنگ فارسی

جان بخشیدن زنده کردن دمیدن روح
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم