رهور. [ رَهَْ وَ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) مسافر و سیاح. || اسب کوچک خوشراه. ( ناظم الاطباء ). مخفف رهوار است که اسب خوشراه باشد. ( آنندراج ) ( برهان ) : جهان گردد از خون مردان چو دریا تو چون نوح و کشتی تو چون خنگ رهور.عمعق بخارایی.رجوع به راهوار و رهوار شود. رهور. [ رُ ] ( ع مص ) روشن شدن چراغ و آتش و جز آن. ( المصادر زوزنی چ بینش ص 234 ). در متون دیگر دیده نشد و ظاهراً مصحف زهور است.
فرهنگ عمید
= راهوار
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - راه سپر . ۲ - فراخ گام تند رو و خوش راه ( اسب استر و غیره ) . روشن شدن چراغ و آتش و جز آن