ره زده

لغت نامه دهخدا

ره زده. [ رَه ْ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مانده و خسته. مانده شده از راه. صدمه دیده از بسیاری راه. رنج سفر دیده. ( از یادداشت مؤلف ) :
جوانی دژم ره زده بر در است
که گویی به چهر از تو نیکوتر است.اسدی.هرچند ره زده ست ببینش کز آنچه رفت
چون نوچه ماه خوبتر و خوشتر آمده ست.فتوحی مروزی.|| مورد دستبرد دزدان واقع شده.

فرهنگ فارسی

مانده خسته مانده شده از راه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال قهوه فال قهوه فال ارمنی فال ارمنی استخاره کن استخاره کن