رفیعه

لغت نامه دهخدا

( رفیعة ) رفیعة. [ رَ ع َ ] ( ع ص ) مؤنث رفیع. ( ناظم الاطباء ). تأنیث رفیع. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به رفیع شود. || ( اِ ) قصه ای که بردارند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). قصه ای که به حاکم تقدیم کنند. گویند: رفع فلان الی العامل رفیعة؛ یعنی فلانی عرض حالی به حاکم داد. ( از اقرب الموارد ). || قصه ای که برای دیگری گویند. || هر چیز که به حضور والی تبلیغ کنند. ( ناظم الاطباء ).
رفیعه. [ رَ ع َ / ع ِ ] ( ع ص ) بلند و عالی و برین. ( ناظم الاطباء ). رفیعة. مؤنث رفیع. ( فرهنگ فارسی معین ). بلند. ( یادداشت مؤلف ).
- جبال رفیعه ؛ کوههای بلند. ( ناظم الاطباء ).
رفیعه. [ رَ ع َ ] ( معرب ، اِ ) نوعی نخل در افریقا و آمریکا که الیاف آن سخت محکم است. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

عریضهای که بحاکم تقدیم شود
( صفت ) مونث رفیع

فرهنگ اسم ها

اسم: رفیعه (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: rafiee) (فارسی: رفيعه) (انگلیسی: rafiee)
معنی: افراشته، مرتفع، بلند، ( به مجاز ) با اهمیت، ارزشمند، عالی، ( مؤنث رفیع )، رفیع، مؤنث رفیع
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال نخود فال نخود فال تک نیت فال تک نیت فال ارمنی فال ارمنی