رصد گه

لغت نامه دهخدا

رصدگه. [ رَ ص َ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) رصدگاه. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ) :
زانو کنم رصدگه و در بیعجان جان
صد کاروان درد معین درآورم.خاقانی.- رصدگه خاکی ؛ کنایه از دنیا. ( یادداشت مؤلف )( آنندراج ) ( برهان ) :
درین رصدگه خاکی چه خاک می بیزی
نه کودکی نه مقامر ز خاک چیست ترا.خاقانی.- || قالب و جسدآدمی را نیز گویند. ( آنندراج ) ( برهان ). و رجوع به رصدگاه شود.

فرهنگ فارسی

رصد گاه قالب و جسد آدمی را نیز گویند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال ای چینگ فال ای چینگ فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تک نیت فال تک نیت