لغت نامه دهخدا ذمر. [ ذَ ] ( ع مص ) نکوهش. || برانگیختن بجنگ. برانگیختن بر قتال. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || ترسانیدن. تهدید. || بانگ کردن شیر. غرّیدن.ذمر.[ ذِ ] ( ع ص ) دلیر. || ( اِ ) داهیه. بلا.ذمر. [ ذَ م ِ ] ( ع ص ) مرد شجاع و دلیر. دلیر. || زیرک. دریابنده. || رسا. || بسیار یاریگر. ج ، اَذمار.ذمر. [ ذِ م ِرر ] ( ع ص ) دلیر.