دوران زدن

لغت نامه دهخدا

دوران زدن. [ دَ / دُو زَ دَ ] ( مص مرکب ) چرخ زدن. گردیدن. چرخیدن. گردش کردن. دور زدن. گشتن :
مردمان را کتخدایی در بدر افکنده است
همچو پرگار از برای جفت دوران می زنند.اشرف ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

چرخ زدن . گردیدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم