دور و دراز

لغت نامه دهخدا

دور و دراز. [ رُ دِ ]( ص مرکب ، ق مرکب ) طولانی. بسیار دور. سخت طولانی. طویل. ( یادداشت مؤلف ): متی. متو؛ دور و دراز سیر کردن.( منتهی الارب ). سفر جامع؛ سیرکردن سفر دور و دراز. ( از منتهی الارب ). بلد سمهدر، بلد سهدر، شهر دور و دراز. مهمة مستربح ؛ بیابان دور و دراز. ( منتهی الارب ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم