دهان بستن

لغت نامه دهخدا

دهان بستن. [ دَ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) روی هم گذاشتن لبان. بستن دهان را. || کنایه از سکوت گزیدن و خاموش گردیدن است. ( یادداشت مؤلف ) :
در فتنه بستن دهان بستن است.امیرخسرو دهلوی. || کنایه است از خاموش کردن و به سکوت واداشتن کسی را. ( از یادداشت مؤلف ) :
پس آنگه به زانوی عزت نشست
زبان برگشادو دهانها ببست.سعدی.دهان خصم و زبان حسود نتوان بست
رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار.سعدی.- امثال :
در دروازه ها را می توان بست دهان مردم را نمی توان بست . ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

روی هم گذاشتن لبان بستن دهان را .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم