لغت نامه دهخدا
به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصورکه کیمیایی هست.سعدی.از صحبت صوفی منشان سوخت دماغم
ای باده پرستان ره میخانه کدام است ؟سعدی.به سینه هر نفسم صدهزار داغ مسوز
برای سوختنم این قدر دماغ مسوز.باقر کاشی ( از آنندراج ).محض از برای خاطر پروانه های نرم
شب تا صباح شمع نشست و دماغ سوخت.فیاض ( از آنندراج ).|| فکر بسیار کردن. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ) ( از آنندراج ).