لغت نامه دهخدا
منم که دل زده از چیدن گل بوسم
لب گزیده تراود ز باغ افسوسم.طالب آملی ( از آنندراج ).- دل زده شدن از چیزی ؛ بی میل گشتن بدان. سر خوردن از آن :
پیش از این بود نگاه تو به یکدل محتاج
این زمان دل زده زین جنس فراوان شده ای.صائب ( ازآنندراج ).