دل زده

لغت نامه دهخدا

دل زده. [ دِ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) زده دل. بی میل پس از متمایل بودن :
منم که دل زده از چیدن گل بوسم
لب گزیده تراود ز باغ افسوسم.طالب آملی ( از آنندراج ).- دل زده شدن از چیزی ؛ بی میل گشتن بدان. سر خوردن از آن :
پیش از این بود نگاه تو به یکدل محتاج
این زمان دل زده زین جنس فراوان شده ای.صائب ( ازآنندراج ).

فرهنگ فارسی

زده دل . بی میل .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم