دشوار کردن

لغت نامه دهخدا

دشوار کردن. [ دُش ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سخت کردن. مشکل کردن. مقابل خوار و آسان کردن. اًمعاض. تعزیز. تعسیر. تلعص. ( از منتهی الارب ) :
به یک اشاره و یک لفظ او شود آسان
هر آنچه دهر بر آزادگان کند دشوار.میرمعزی ( از آنندراج ).أشصب اﷲ عیشه ؛ دشوار کند خدای زندگانی او را. ( منتهی الارب ). شط، شطوط؛ دشوار کردن و ستم نمودن بر کسی. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

سخت کردن . مشکل کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم