دشمن روی

لغت نامه دهخدا

دشمن روی. [ دُ م َ ] ( ص مرکب ) بصورت دشمن. خصم گونه. بغیض. ( از منتهی الارب ). دشمن رو :
روی درکش ز دهر دشمن روی
پشت برکن به چرخ کافرخوی.خاقانی.چند از این یوسفان گرگ صفت
چند از این دوستان دشمن روی.خاقانی.هنگام سخن مکن قیاسم
زآن دشمن روی نامسلمان.خاقانی.بغاضة؛ دشمن روی شدن. سَمحوج ؛ درازبالای دشمن روی. عَبْجة؛ دشمن روی فرومایه که هر چه گوید یاد ندارد و باک و پاس آن نکند. عَبَکة؛ درمانده دشمن روی. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

بصورت دشمن . خصم گونه .، ( دشمن رو ی ) ( صفت ) بصورت دشمن خصم گونه : [[ تو روا داری خداوند سنی که مرا مبغوض و دشمن رو کنی ? ]] ( مثنوی )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم