دسمه

لغت نامه دهخدا

( دسمة ) دسمة. [ دَ س َ م َ ] ( ع اِ ) مورچه ، و یا آن دَیسمة باشد و مذکر نیز آید. ( از منتهی الارب ). و رجوع به دیسم و دیسمة شود.
دسمة. [ دَ س ِ م َ ] ( ع ص ) تأنیث دسم ، چرب. ( از منتهی الارب ). و رجوع به دَسِم شود.
دسمة. [ دُ م َ ] ( ع مص ) تیره گون گردیدن. ( از منتهی الارب ). دَسم. و رجوع به دسم شود.
دسمة. [ دُ م َ ] ( ع اِ ) مرد فرومایه. ( منتهی الارب ). و آن تسمیه به مصدر است. گویند: ما هو الا دسمة؛ یعنی خیر و نفعی در او نیست. ( از اقرب الموارد ).
- أبودسمة ؛ شخص حبشی. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
|| آنچه بدان پارگی و شکافهای مشک را بندند. || تیرگی مایل به سیاهی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
دسمه. [ دَ م َ / م ِ ] ( اِ ) نوعی از غله باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). درجع، و آن نوعی از حبوب است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دسمر. و رجوع به دسمر شود.

فرهنگ فارسی

مرد فرو مایه و آن تسمیه به مصدر است .

دانشنامه عمومی

دسمه ( به عربی: الدسمة ) یک منطقهٔ مسکونی در کویت است که در استان عاصمه واقع شده است. دسمه ۱۲٬۴۵۵ نفر جمعیت دارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت