لغت نامه دهخدا
دست من و زلف یار حاشا
بر خویش دروغ بسته بودم.کمال خجندی ( از آنندراج ).به مرگ غیر باشد عالمی خوشحال و من غمگین
که می ترسم دروغی بسته باشد از برای او.باقر کاشی ( از آنندراج ).- دروغ بربستن ؛ دروغ بستن. تهمت. نسبت دروغ دادن. اسقاط. اشراب.الحاد. تسقط. تهمة. شرب. عَبط. عَضة. ( از منتهی ا لارب ).