درس کردن

لغت نامه دهخدا

درس کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) درس خواندن. فراگرفتن. یاد گرفتن. آموختن. تتلمذ. تعلم. خواندن :
پندحجت را بخوان و درس کن زیرا که هست
چون قران از محکمی وز نیکوی و موجزی.ناصرخسرو.بغرض دوستی مکن که خواص
درس «و التین »بی شره نکنند.خاقانی.«یکنزون الذهب » نکردی درس
«یوم یحمی » نخواندی از تفسیر.خاقانی.نشگفت گر از فردوس ادریس فرود آید
تا درس کند پیشت اخبار جهانداری.خاقانی.حرث ؛ درس کردن قرآن. مدارسة؛ با کسی درس کردن.( دهار ).

فرهنگ فارسی

درس خواندن فرا گرفتن یاد گرفتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت فال تماس فال تماس