درازنا

لغت نامه دهخدا

درازنا. [ دِ ]( اِ مرکب ) درازنای. محل درازی. ( از برهان ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ). مستطیل. || درازا. طول. درازی. ( ناظم الاطباء ): فوت ؛ بالای میان هر دو انگشت به درازنا. ( السامی فی الاسامی ). و رجوع به درازنای شود.

فرهنگ عمید

۱. زمان چیزی، مدت چیزی: درازنای شب از چشم دردمندان پرس / که هرچه پیش تو سهل است سهل پنداری (سعدی۲: ۵۷۶ ).
۲. درازا،درازی، طول.

فرهنگ فارسی

درازنای، کشیده، درازی، طول
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال تاروت فال تاروت فال چای فال چای فال انگلیسی فال انگلیسی