خون رفتن

لغت نامه دهخدا

خون رفتن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) جاری شدن خون :
گر تیغ زند بدست سیمین
تا خون رود از مفاصل من.سعدی.خون میرود از جسم اسیران کمندش
یک روز نپرسد که کیانند و کدامان.سعدی.- خون از دل کسی رفتن ؛ کنایه از رنج و تعب بسیار داشتن :
از خنده شیرین نمکدان دهانت
خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی.سعدی.

فرهنگ فارسی

جاری شدن خون
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال پی ام سی فال پی ام سی فال درخت فال درخت فال اوراکل فال اوراکل