خون خام

لغت نامه دهخدا

خون خام. [ ن ِ ]( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خون جام. کنایه از شراب انگوری است. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) :
شودکار ما پخته زان خون خام.نظامی ( از آنندراج ). || خون صاف و خالص و بعضی گفته اند خونی که هنوز بکمال نضج نرسیده باشد و رنگش بسیار روشن و صاف بود بخلاف آنکه چون به پختگی میرسد رنگش به تیرگی میزند و اگر سوخته شود سیاه فاسد شده باشد. ( از آنندراج ) :
ارسطو بساغر فلاطون بجام
می خام ریزنده خون خام. نظامی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

خون جام کنایه از شراب انگوری است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال فرشتگان فال فرشتگان فال جذب فال جذب