خوشخواب. [ خوَش ْ / خُش ْ خوا / خا ] ( ص مرکب ) آنکه خوب خوابد. که به آسانی بخواب رود. که در هر موقع و محل خوش تواند خسبید. || ( اِ مرکب ) خواب با آسایش. خواب راحت. خواب شیرین. خواب نوشین : ز بس خون کز تن شه رفت چون آب درآمد نرگس شیرین ز خوشخواب.نظامی.جنبش این مهد که محراب تست طفل صفت از پی خوشخواب تست.نظامی.به دل گفتا که شیرین را ز خوشخواب کنم بیدار و خواهم شربتی آب.نظامی. || غفلت. بیخبری : مست شده عقل به خوشخواب در کشتی تدبیر به غرقاب در.نظامی.
فرهنگ فارسی
آنکه خوب خوابد که به آسانی بخواب رود . که در هر موقع و محل خوش تواند خسبید .