خوبی کردن

لغت نامه دهخدا

خوبی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) احسان کردن. انعام کردن. لطف کردن. نیکی کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خوبی کسی کردن ؛ بخوبی یاد کردن او را. ( آنندراج ) :
دیدم از تاب و تب عشق تو می سوزد رقیب
خوبیش کردم دعا گفتم نصیب دشمنان.اثر ( از آنندراج ).|| اجمال. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ فارسی

احسان کردن انعام کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال مکعب فال مکعب فال عشقی فال عشقی فال تک نیت فال تک نیت