لغت نامه دهخدا
خواب و خور کار تن تیره ست تو مر جانت را
چون کنی رنجه چو گاو و خر ز بهر خواب و خور.ناصرخسرو.کسی که قصد ز عالم بخواب و خور دارد
اگرچه چهرش خوب است طبع خر دارد.ناصرخسرو.گرنه با کام تو بود این همه تقدیر چرا
به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست.ناصرخسرو.کار خر است خواب و خور ای نادان
با خر به خواب و خور چه شوی همسر.ناصرخسرو.باد بر هفت فلک پایه تختش چندانک
چار صنف حیوان خواب و خور آمیخته اند.خاقانی.ببازی نبردم جهان را بسر
که شغلی دگر بود جز خواب و خور.نظامی.ز بخت بی ره و آیین و پاو سرمی زیست
ز عشق بیدل و آرام و خواب و خور می گشت.سعدی ( بدایع ).|| فراش. تختخواب. ( ناظم الاطباء ).