خلوتیان

لغت نامه دهخدا

خلوتیان. [ خ َل ْ وَ ] ( اِ مرکب ) ج ِ خلوتی. منزوی ها. عزلت نشینان. عزلت گزینان :
خلوتیان هر کجا مجلس خاصی کنید
ترک ادب باشد ار دردسر آرد خمار.خاقانی.تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی بدر پیر مناجات بریم.حافظ.افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع.حافظ.مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
بتماشای تو آشوب قیامت برخاست.حافظ.

فرهنگ فارسی

جمع خلوتی منزوی ها
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال چوب فال چوب فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال لنورماند فال لنورماند