لغت نامه دهخدا
چو دانست کو هست خلوتگرای
پیاده به خلوتگهش کرد رای.نظامی.کجا زاهدی خلوتی یافتی
به خلوتگهش زود بشتافتی.نظامی.زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده ای.حافظ.درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی.حافظ. || محل آسایش. ( ناظم الاطباء ) :
چو لختی سخن گفت از آن در که بود
به خلوتگه خویش رغبت نمود.نظامی.چو خلوتگهش آنچنان ساختند
از او زحمت خویش پرداختند.نظامی.به خلوتگه خسروش تاختند
ز نظارگان پرده پرداختند.نظامی. || جای تنهایی. جایی که غیر را در آن راه نیست. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خلوتگه خورشید ؛ آسمان چهارم. فلک چهارم. بدانجهت که گویند عیسی را بچرخ چهارم بردند.
- || کنایه از عالیترین مقام تقرب :
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان.حافظ.- خلوتگه عرش ؛ کنایه از پیشگاه احدیت است :
پرواز پری گرفت پایت
خلوتگه عرش گشت جایت.نظامی.