خلوت کردن

لغت نامه دهخدا

خلوت کردن. [ خ َل ْ وَک َ دَ ] ( مص مرکب ) پرداختن جای از کسی :
گفت ای شه خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه را.مولوی. - خلوت کردن با کسی ؛ با او تنها شدن.
|| عزلت گزیدن و اغیار بیرون کردن و به خیال خود مشغول شدن. ( ناظم الاطباء ). || خالی کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || هم بستر شدن. مجامعت کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). چون : شوهر با زن خود خلوت کرد.

فرهنگ فارسی

۱ - (مصدر ) خلوت کردن با کسی . سخن گفتن با وی در جای خلوت . ۲ - عزلت گزیدن . یا خلوت کردن جایی را . ۳ - بیرون کردن اغیار را از آنجا .
پرداختن جای از کسی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم