خسو

لغت نامه دهخدا

خسو. [ خ َ / خ ُ ] ( اِ ) مادرزن. ( صحاح الفرس ). خسر. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خُسُر شود. || پدرزن. ( از ناظم الاطباء ).
خسو. [خ ُ ] ( اِخ ) نام ناحیتی است جنوبی شهر داراب که ده بزرگ آن را نیز خسو گویند و پنج فرسنگ از شهر داراب دور است. ( فارسنامه ابن بلخی ). رجوع به خسویه شود.

فرهنگ فارسی

نام ناحیتی است جنوبی شهر داراب که ده بزرگ آنرا نیز خسو گویند و پنج فرسنگ از شهر داراب دور است .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم